درد دلی با خدا
شکایت دارم از این دور دنیا خدایا دادگاه عدل تو کو
یکی را سفره ای رنگین بدادی یکی را خون دل در ساغر او
یکی را خانه ای چون قصر باشد یکی را کلبه ای تاریک و بی سو
جهان گفتند چون گل باشد اما برای من نه رنگی دارد و بو
چنان صبر و تحمل کرده ام من که ایوب نبی را برده ام رو
نمیدانم چرا خاموش باشی که هم مو بینی و هم پیچش مو
#######
گمانم چون در آن بالا نشینی تو بر بالا نشینان روی داری
رسد نوبت چو بر ما دیده بندی نظر بر حال بدبختان نداری
نبینی خون خوریم از دور دنیا نبینی روزگار ما به خواری
به حال خویشمان وا میگذاری دمی از ما نپرسی در چه کاری
ندانم چشم خویش از عمد بندی و یا بینی بروی خود نیاری
چه باید کرد یارب جز تحمل که ما پیاده ایم و تو سواری
#######
خدایا لحظه ای زان عرش هفتم فرود آ و به اهل خاک رو کن
بیا مردانه بنشین روبرویم دمی با تیره بختان گفتگو کن
بیا بنشین کنار سفره ما بیا این کلبه تاریک سو کن
ببین شرمنده اهل و عیالم بیا و حال و روزم جستجو کن
دمی هم لطف خود را شاملم کن بجای خون بیا می در سبو کن
بیا طرحی دگر از نو بنا کن زمین و آسمان را زیر و رو کن
#######
خدایا قصه تلخم را شنیدی شکایت نه ، که راز دل گشودم
اگر کفری در این شعرم بدیدی اگر دیدی اراجیفی سرودم
چنان لبریز سوز آه بود دل الهی چاره ای جز این نبودم
ولی با این همه شکرت خدایا شتر دیدی ندیدی ، من نبودم
مبادا لحظه ای را دیده بندی که از هم بگسلد این تار و پودم
قصورم بهمنا از خویشتن بود چو مردابی اگر بند رکودم
بهمن قاسمی
:: برچسبها:
#درد و دل ,
:: بازدید از این مطلب : 84
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0